-
عاشقانه سی و چهارم :دل مشغولی
شنبه 28 بهمنماه سال 1391 12:50
بنام او که عشقت را در دلم نهاد دوباره رفتی و من مجبورم خودم را مشغول کنم روزهایم بدون تو میگذرد اما چه گذشتنی از او که مرا عاشقت کرد میخواهم شرایط وصال ابدی مان را نیز محیا کند. دوستت دارم...
-
عاشقانه سی و سوم:کنارمی
پنجشنبه 26 بهمنماه سال 1391 14:44
سلام کنارمی و نمیتونم حرف دلم رو بهت بزنم در قبالت مسئولم و خودمم اینو میدونم بدون من هیچ وقت از دستت عصبانی نمیشم تو تمام زندگیم دختری به صبوری و مهربونیت ندیدم خدا رو بابت اینکه تو رو بهم داد تشکر میکنم عصر میبینمت!!!
-
عاشقانه سی و دوم:فاصله اجباری(س)
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 21:01
عشقم ازم ناراحته؟؟؟؟ نمیدونم...نمیدونم و از این بی خبری دیوانه وار در عذابم... نمیدونم این روزها به کدامین گناه در کوچه های فراق زندانی شدیم؟؟؟ نمیدونم تا کی این فاصله اجباری نگاه مهربون و دستای گرمتو میخواد ازم دریغ کنه؟؟؟ دلم تنها تو را میخواهد... گریه های هرشبم تنها برای توست... ذره ذره وجود تب دار من آغشته به حسرت...
-
عاشقانه سی و یکم: گذر روزها
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1391 12:21
سلام روزها یکی پس از دیگری میان و میرن... کاش میشد شرایط جور شه و زودتر بریم سر خونه و زندگیمون امیدم به خداست همین و بس
-
عاشقانه سی ام:بازگشت
شنبه 14 بهمنماه سال 1391 09:56
چقدر خوش گذشت... روز پنج شنبه دوازدهم بهمن نود و یک رفتم تهران البته هر کی خربزه میخوره پای لرزشم میشینه!!! 140 سرعت مساوی است با جریمه دیگه!!!! یه نهار خوشمزه در کنار همسر و خانوادشون... شب برفی برف بازی در ارتفاعات تهران برای من که توی زندگیم زیاد برف ندیدم خیلی جالب بود... خاطرات میمونه چه بهتر که خاطرات شیرین رقم...
-
عاشقانه بیست و نهم:منتظرم(س)
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1391 19:58
سلام عشقم بالاخره امتحانام تموم شد و تونستم یه نفس راحت بکشم ببخشید اگه توی این مدت نتونستم اونجور که باید باهات باشم این مریضی بی موقع هم که شد قوز بالای قوز چقدر تو این چندروز بهت احتیاج داشتم اما دیگه صبرم داره تموم میشه دلم واسه دیدنت یه ذره شده بی صبرانه منتظر اومدنت هستم دوستت دارم عشق بی مثال من
-
عاشقانه بیست و هشتم : دارم میمیرم
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1391 15:02
عشقم مریضه و من کیلومترها ازش فاصله دارم خدایا تحملشو ندارم خواهش میکنم خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
-
عاشقانه بیست و هفتم :داری میری
شنبه 30 دیماه سال 1391 17:13
سلام الان داری میری کاش وقت رفتنت بودم
-
عاشقانه بیست و ششم:قراره امروز برگردم(س)
شنبه 30 دیماه سال 1391 09:24
بابت همه چیز ممنون سفر خوبی بود خنده ها و گریه ها.. به خاطر پنجشنبه هم شرمندم شاید خودخواهی کردم ولی همش از روی علاقه ودلتنگی بود دعا میکنم زودتر سروسامون بگیریم اما چه خداحافظی بدی داشتیم......... دوستت دارم
-
عاشقانه بیست و پنجم: قراره فردا بیای
دوشنبه 25 دیماه سال 1391 16:21
سلام اینکه قراره فردا بیای خوشحالم میکنه انرژی میگیرم از دیدنت پس تا فردا که ببینمت بدرود..... راستی دارم تمرینات بدنسازیم رو بیشتر میکنم شاید دوباره با شوک بصری مواجه شی شکم رفته و سینه اومده جلو!!! دور بازو که نگو دیشب بابام نگام میکنه میگه نکن اینجور با بدنت دوست داری این شکلی شم
-
عاشقانه بیست و چهارم: مشکلات
یکشنبه 24 دیماه سال 1391 20:33
امروز دوشنبه بود بیست و چهارم دیماه نود و یک حالم خرابه دوری داره اذیتم میکنه هر چی زور میزنم بیشتر حس میکنم مشکلات دست و پا گیرم میشه... توکلم به خداست وقتی عشقم پشتمه خیالم تخته و راحتم... خدایا نگذار شرمنده شیم برای دیدن همسرم لحظه شماری میکنم.
-
عاشقانه بیست و سوم: خوشی های سفرمون و پایان تلخش
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 13:47
سلام حالم خیلی گرفتس همه چیز خوب پیش رفت مسافرتمون زیارت همه چیز و همه چیز شب آخر هنگام برگشتن یک تصادف همه چیزو خراب کرد خدایا چقدر شرمنده شدم کاش گوش میکردم و یکم دیرتر میرفتم یا اصلا با آژانس میرفتم... از بابات خجالت میکشم تا آخر عمر
-
عاشقانه بیست و دوم:کابوس(س)
چهارشنبه 13 دیماه سال 1391 03:37
ساعت۳:۳۰ دقیقه بامداد چهارشنبه است خواب دیدم یه خواب بد با گریه بیدار شدم دیدن نامهربونیت حتی تو خواب برام عذاب آوره قول بده همیشه باهام مهربون باشی همینطور که تا الان بودی احتمالا باید تا صبح شب زنده داری کنم دوستت دارم
-
عاشقانه بیست و یکم:بی قراری(س)
سهشنبه 12 دیماه سال 1391 00:33
سلام الان که دارم مینویسم ساعت۰:۲۰دقیقه بامداد سه شنبه است همه خوابند و من هنوز بیدار انگار خواب هم از چشای من فراری شده امشب صداتو نشنیدم دلتنگی دیگه جای خودش رو به بی قراری داده بی قرارتم عشقم رو تختم نشسته بودم وبیرونو نگاه میکردم و به این فکر میکرم که سهم من و تو از این دنیای بزرگ چقدره؟تا کی باید این دوری سخت رو...
-
عاشقانه بیستم : انتظار مسافرت
دوشنبه 11 دیماه سال 1391 17:35
سلام امروز دوشنبه است یازدهم دیماه نود و یک ساعت 5:30 بعد از ظهر آفتاب داره غروب میکنه قراره آخر این هفته بریم مشهد امروز قرعه کشی حج دانشجویان بود فردا اعلام نتایج هست شاید ما هم..... هر چی خدا بخواد همون میشه مشکلات زندگی داره خودشو رو نشون میده اما سعی میکنم صبور باشم یکسری از رفتارهای مجردیم رو نتونستم کنار بگذارم...
-
عاشقانه نوزدهم: بازگشت
شنبه 9 دیماه سال 1391 11:47
ماهم این هفته برون رفت و به چشمم سالی است..
-
عاشقانه هجدهم:سه ماه گذشت(س)
چهارشنبه 6 دیماه سال 1391 08:28
سه ماه از باهم بودنمان سپری شد تو با وجود پرمهرت و نگاه گرمت دنیایی از پاکی و صفا را برایم به ارمغان آوردی وجود نازنینت بهانه زیستن من است تو زیباترین حضور عاشقانه در زندگی من هستی در این سه ماه به ذهنم سپرده ام که غیر از تو به کسی فکر نکنم و یه چشمانم یاد داده ام که جز تو نبیند و قلبم که جز برای خودت نتپد برایم بمان...
-
عاشقانه هفدهم: ده روز دیگه
دوشنبه 4 دیماه سال 1391 12:57
فقط ده روز مونده یادت باشه قول دادی بی صبرانه منتظرم تمام سعیم اینه اونی باشم که تو میخوای در کنار تو شخصیتی پیدا میکنم که دوستش دارم. از گذشته هام فاصله گرفتم هرچند یه وقتایی میخواد منو درگیر کنه اما من اجازه نمیدم خللی به زندگیمون برسه... یادت باشه تمام فشارهای اقتصادی و نگاههای سنگین اطرافیان رو فقط و فقط بخاطر تو...
-
عاشقانه شانزدهم:انتظار(س)
شنبه 2 دیماه سال 1391 17:49
سلام از وقتی وارد زندگیت شدم یه حسی خیلی تو وجودم و احساسم شعله میکشه. حس انتظار انتظار سخته ولی من دارم یه انتظار شیرین رو تجربه میکنم چون آخر همش میرسه به خود خودت انتظار رسیدن آخر هفته،عید،تعطیلی و حالا هم انتظار رسیدن سفر پیش رو وای چه سفری باشه این سفر بی صبرانه منتظرم
-
عاشقانه پانزدهم: یلدا تموم شد
شنبه 2 دیماه سال 1391 16:31
سلام یلدا تموم شد شب یلدا رو هم در کنار معشوقم سر کردم چه شب طولانی ای بود!!
-
عاشقانه چهاردهم : آخرای پاییز
دوشنبه 27 آذرماه سال 1391 11:37
سلام پاییز در گذره و شب یلدا اتمام این فصل زیبا اگرچه در تهران برف داشتید اما ما در اصفهان بارونم به زور دیگه دیگه همه امکانات ماله تهرانیاست. بی صبرانه مشتاق دیدن همسرم هستم چقدر روزها بلنده برعکس شده امسال!!! چه کنیم با شب یلدا...
-
عاشقانه سیزدهم: دعوا از نوع یلدایی
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1391 11:01
امروز پنج شنبه است بیست و سوم آذر ماه نود و یک من نفهمیدم این قضیه شب یلدا چیه؟ مگه چه فرقی داره با شبای دیگه گیر دادن باید مراسم خاصی باشه و رسمه و غیره آه سینه خواهم شرحه شرحه از فراق تا بگویم شرح درد اشتیاق
-
عاشقانه دوازدهم:بازگشت(س)
دوشنبه 20 آذرماه سال 1391 09:59
عشق من دیروز تمام طول مسیر رو فکر میکردم،به خودم به خودت به زندگیمون حتی به روزهای قبل از آشنایی با تو،هر خیالی که ردپایی ازت توش پیدا بود یه لبخند شیرین و عمیق رو روی لبم مینشوند. موقع اذان از خدا خواستم در رحمتشو بیشتر از این به رومون باز کنه تا بتونیم بهتر از پس مشکلات بربیایم و یه زندگی آروم و شیرین رو شروع کنیم...
-
عاشقانه یازدهم : قریب به یک هفته در اصفهان
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 10:38
معشوقه ام هفته را در کنارت گذراندم چه زیبا بود و چه درمانی برای تنهایی ها آه حال که مینویسم تو در مسیر برگشتی و من در افکارم غرق فکر بازگشت به خانه و نبودنت مرا دگرگون میکند چه لحظاتی است با تو بودن یادت باشد برای دفعه بعد سه تکه سفارش دهیم!!! راستی دقیقا یک ساعت بعد از رفتنت ماشینم رسید شاید نبودنش باعث شد بیشتر کنار...
-
عاشقانه دهم: دوری
یکشنبه 12 آذرماه سال 1391 10:46
سلام عشقم دوریت داره اذیتم میکنه کاش میشد.... من روزهای سختی رو گذروندم این روزها رو هم تحمل میکنم...
-
عاشقانه نهم: عاشورا
دوشنبه 6 آذرماه سال 1391 13:12
سلام السلام علیک یا ابا عبداله از پنج شنبه تا یکشنبه کنار هم کجاها رفتیم چیذر-شهدا گمنام-شاه عبدالعظیم یادت باشه خانمم تو دفتر خاطراتمون صحن شاه عبدالعظیم مصاحبه با العالم رو یادداشت کنیم. در کنارت عزاداری هم خوبه از خدا بخاطر اینکه تو رو بهم داد سپاسگذارم.
-
عاشقانه هشتم : تمایل
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 08:58
امروز یکشنبه بیست و هشتم آبانماه نودویک هست. جمعه شب با یکی از دوستام بیرون بودیم تو راه رسوندنش به خونه براش از ازدواجم گفتم و اینکه اونم باید تصمیمش رو بگیره خودم میدونم قبل از ازدواجم زندگی درست و حسابی نداشتم به هیچ چیزی پایبند نبودم در قید و بند خیلی از چیزهای مهم نبودم و برام افراد دور و برم مهم نبودن تجربه ای...
-
عاشقانه هفتم : خسته ام دلم برایت تنگ شده...
یکشنبه 21 آبانماه سال 1391 13:04
سلام امروز یکشنبه است بیست و یکم آبانماه نود و یک سرکارم و تنها دلگرمیم خانوممه چکار کنم. یکم احساس خستگی میکنم امروز صبح یه اتفاق افتاد که ای کاش پیش نمی اومد البت دست کسی نبود فقط یه اتفاق بود... از خدا کمک میخوام
-
عاشقانه ششم : روزهای شیرین(س)
دوشنبه 15 آبانماه سال 1391 13:05
داریم روزای شیرینی رو کنار هم تجربه میکنیم،توی این چند روزی که کنار هم بودیم لحظه های قشنگی داشتیم که گاهی دوست نداشتم تموم بشه.اولین مسافرت دو نفرمون رو با ماشین خودمون رفتیم،با دوستش و خانمش که اونا هم تازه عقد کرده بودند رفتیم کوه صفه و خیلی اتفاقای تازه دیگه... انقدر لحظه های کنار هم بودنو دوست دارم که حاضر نیستم...
-
عاشقانه پنجم : دهم آبانماه نود و یک
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1391 13:13
سلام دیروز سه شنبه بود و در یک حرکت ضربتی خانمم خانواده رو پیچوند و به اصفهان آمد به بهانه های مختلف مثلا برا وام باید برم و اینا خلاصه اینکه از قضیه بحران شخصیت و ... بگذریم خانمم اصفهانه و امروز صبح زود رفتیم بانک کارهای وام رو کردیم به امید خدا بدهند. شنبه هم تعطیله و بناست خانواده خانمم بیاند اصفهان. دارم...