امروز یکشنبه بیست و هشتم آبانماه نودویک هست.
جمعه شب با یکی از دوستام بیرون بودیم
تو راه رسوندنش به خونه براش از ازدواجم گفتم و اینکه اونم باید تصمیمش رو بگیره
خودم میدونم قبل از ازدواجم زندگی درست و حسابی نداشتم
به هیچ چیزی پایبند نبودم
در قید و بند خیلی از چیزهای مهم نبودم و برام افراد دور و برم مهم نبودن
تجربه ای که کسب کردم باعث شد به کسایی که اطرافم هستند و شرایط گذشته من رو دارن راه حل بدم.
حتی دوست ندارم به دوران مجردیم فکر کنم
از خدا میخوام زندگی جدیدمون رو برامون به بهتربن نحو جور کنه
تو زندگیم هیچ وقت حسی که به همسرم دارم رو به کسی نداشتم
نمیدونم اسمش رو چی میشه گذاشت.