لحظه های زندگیمون...

لحظه های زندگیمون...

از روز ازدواجمون به بعد....
لحظه های زندگیمون...

لحظه های زندگیمون...

از روز ازدواجمون به بعد....

عاشقانه هشتم : تمایل

امروز یکشنبه بیست و هشتم آبانماه نودویک هست.

جمعه شب با یکی از دوستام بیرون بودیم

تو راه رسوندنش به خونه براش از ازدواجم گفتم و اینکه اونم باید تصمیمش رو بگیره

خودم میدونم قبل از ازدواجم زندگی درست و حسابی نداشتم

به هیچ چیزی پایبند نبودم

در قید و بند خیلی از چیزهای مهم نبودم و برام افراد دور و برم مهم نبودن

تجربه ای که کسب کردم باعث شد به کسایی که اطرافم هستند و شرایط گذشته من رو دارن راه حل بدم.

حتی دوست ندارم به دوران مجردیم فکر کنم

از خدا میخوام زندگی جدیدمون رو برامون به بهتربن نحو جور کنه

تو زندگیم هیچ وقت حسی که به همسرم دارم رو به کسی نداشتم

نمیدونم اسمش رو چی میشه گذاشت.


عاشقانه هفتم : خسته ام دلم برایت تنگ شده...

سلام

امروز یکشنبه است

بیست و یکم آبانماه نود و یک

سرکارم و تنها دلگرمیم خانوممه چکار کنم.

یکم احساس خستگی میکنم

امروز صبح یه اتفاق افتاد که ای کاش پیش نمی اومد البت دست کسی نبود فقط یه اتفاق بود...

از خدا کمک میخوام

عاشقانه ششم : روزهای شیرین(س)

داریم روزای شیرینی رو کنار هم تجربه میکنیم،توی این چند روزی که کنار هم بودیم لحظه های قشنگی داشتیم که گاهی دوست نداشتم تموم بشه.اولین مسافرت دو نفرمون رو با ماشین خودمون رفتیم،با دوستش و خانمش که اونا هم تازه عقد کرده بودند رفتیم کوه صفه و خیلی اتفاقای تازه دیگه...

انقدر لحظه های کنار هم بودنو دوست دارم که حاضر نیستم با کسی تقسیمشون کنم.با همه خوشی ها باز هم شنبه عید غدیر با خونوادم برگشتم تهران.از قبل از لحظه خداحافظی دلتنگی من شروع شد و الان هم که دارم اینارو مینویسم سخت دلتنگشم.فقط از خدا میخوام که صبر و تحمل این دلتنگی رو بهمون عطا کنه.

می خواهم امشب از ماه قول بگیرم که هر وقت دلم برایت تنگ شد در دایره حضورش تو را به من نشان دهد می خواهم امشب با تمام قلب هایی که احساس مرا می فهمند و می شنوند پیمان ببندم که هر وقت صدای قلب بی قرار مرا هم شنیدند عشقم را سوار بر ضربانهای بی تابی به تو برسانند....

 

 

عاشقانه پنجم : دهم آبانماه نود و یک

سلام


دیروز سه شنبه بود و در یک حرکت ضربتی خانمم خانواده رو پیچوند و به اصفهان آمد

به بهانه های مختلف مثلا برا وام باید برم و اینا


خلاصه اینکه از قضیه بحران شخصیت و ... بگذریم خانمم اصفهانه و امروز صبح زود رفتیم بانک کارهای وام رو کردیم به امید خدا بدهند.


شنبه هم تعطیله و بناست خانواده خانمم بیاند اصفهان.


دارم شیرینترین روزهای زندگیم رو میگذرونم امیدوارم خدا بهمون کمک کنه و بیشتر به خودم که مدیون زحمات های خانوادم و خانواده خانمم و از همه مهمتر خود خانمم که منو شرمنده کرده نشم.



عاشقانه چهارم : زندگی تازه(س)

۳۲ روز از عقدمون گذشت.۳۲روزی که فکر میکنم برام یه تولد دوباره بوده.فکر نمیکردم که بتونم تو این مدت به کسی وابسته بشم به کسی که الان وجودم به وجودش گره خورده اما دارم میبینم اون شکوفه عشقی که تو قلبم جوونه زده بود الان به یه درخت پربار تبدیل شده.از خدا میخوام کمکمون کنه تا در پناه رحمت خودش و زیر سایه این درخت رویایی زندگی سراسر لذت و آرامش رو با همسرم داشته باشیم. 

دعا میکنم تا تموم کسانی که آرزو دارن بتونن این حس شیرین عشق و دوست داشتن حقیقی رو تجربه کنن.


محمود: تیترهای با پسوند (س) دلنوشته های خانمم هستند.