لحظه های زندگیمون...

لحظه های زندگیمون...

از روز ازدواجمون به بعد....
لحظه های زندگیمون...

لحظه های زندگیمون...

از روز ازدواجمون به بعد....

نامه چهارم : زندگی

سلام عزیزم.

از اونجا که هنوز نمیدونم دختری یا پسر نمیشه راحت خطاب بهت چیزی بگم بابایی.

اینکه کم مینویسم فقط به دلیل کار و گرفتاری و مشغله است. سال نو شد و من و مامانت یه اصفهان تونستیم بریم و برگردیم در آینده مفصل درباره عید و رسم و رسومش برات خواهم گفت.

الان حدود ۵ ماهت شده و مادرت رو به شدت اذیت میکنی و کلا تو خونه خوابه.

میخوام راجع به زندگی برات بگم . تو دنیای ما آدما همه دارند تلاش میکنن برای خودشون و خانواده شون زندگی خوب درست کنند منتها ظاهراً خیلیا معنی اون رو نفهمیدن

الغرض میخوام بهت بگم تو این دنیا که اومدی به همه چیز دور و برت عمیق فکر کن

همیشه برای آینده و زندگیت برنامه داشته باش

امیدوارم قدمت برای من و مامانت خیر باشه عزیزم

خدانگهدار.

نظرات 1 + ارسال نظر
سینا سه‌شنبه 17 فروردین‌ماه سال 1395 ساعت 08:39 ق.ظ http://sardaraneeshgh.blogsky.com/

سلام گذری به وبتون رسیدم
راستش اصفهان اومدین ان شالله بهتون خوش گذشته باشه...ما هم در شهری هستیم که زاینده ترین رود رو داشت ولی حالا چیزی ازرود زاینده اون وجود نداره..باتلاقی داشت که ابهای این رود به اون میریخت سالی که گذشت سری به باتلاق زدیم دیگر چیزی بنام باتلاق وجود نداره همش شده خشکزار....بماند از روزی که نوشته ایند سالگرد ازدواجتان بوده تا روزی که خدابه شما فرزندی عطا کرده ومنتظر ورودش به دروازه های دنیایی این جهان خاکی هستید زمان به سرعت برقو یاد گذشته است باشدکه فرزندتان بهترین شود برایتان که فرزند خلف بهترین نعمت است ..ان شالله که مبارک باشه قدم نو رسیده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد